معنی فارسی dispergated
B1عمل یا حالت پراکنده شدن؛ به حالتی اشاره دارد که ذرات به طور یکنواخت در یک مایع یا ماده دیگر توزیع شدهاند.
Having been spread out or distributed evenly.
- VERB
example
معنی(example):
محلول پراکنده شده برای آزمایش آماده بود.
مثال:
The dispergated solution was ready for the experiment.
معنی(example):
ذرات در تمام مایع پخش شدهاند.
مثال:
The particles have dispergated throughout the fluid.
معنی فارسی کلمه dispergated
:
عمل یا حالت پراکنده شدن؛ به حالتی اشاره دارد که ذرات به طور یکنواخت در یک مایع یا ماده دیگر توزیع شدهاند.