معنی فارسی dispergating

B1

عمل پراکنده کردن؛ روشی که در آن مواد یا ذرات به طور یکنواخت تقسیم می‌شوند.

The act of spreading or distributing something.

example
معنی(example):

آنها در حال پراکندن دانه‌ها در سرتاسر میدان هستند.

مثال:

They are dispergating the seeds across the field.

معنی(example):

فرآیند پراکنش ماده شیمیایی چندین ساعت طول کشید.

مثال:

The process of dispergating the chemical took several hours.

معنی فارسی کلمه dispergating

: معنی dispergating به فارسی

عمل پراکنده کردن؛ روشی که در آن مواد یا ذرات به طور یکنواخت تقسیم می‌شوند.