معنی فارسی fastly
B1به معنای سرعت عمل داشتن، تقریباً مشابه با سریع.
In a fast manner; quickly.
- ADVERB
example
معنی(example):
او کار را به سرعت انجام داد و رئیسش را تحت تأثیر قرار داد.
مثال:
He completed the task fastly, impressing his boss.
معنی(example):
نرمافزار به سرعت و به طور مؤثر کار میکند.
مثال:
The software works fastly and efficiently.
معنی فارسی کلمه fastly
:
به معنای سرعت عمل داشتن، تقریباً مشابه با سریع.