معنی فارسی fittily

B1

فیتلی، قید توصیف کننده کارهایی که به شکلی بسیار متناسب یا مناسب انجام می‌شود.

In a way that is very fit or suitable.

example
معنی(example):

او به طور فیتلی برای این مناسبت لباس پوشید.

مثال:

He dressed fittily for the occasion.

معنی(example):

او در حین اجرای رقص خود به طور فیتلی حرکت کرد.

مثال:

She moved fittily during her dance performance.

معنی فارسی کلمه fittily

: معنی fittily به فارسی

فیتلی، قید توصیف کننده کارهایی که به شکلی بسیار متناسب یا مناسب انجام می‌شود.