معنی فارسی fittiness
B1فیتنس، اصطلاحی برای بیان سطح سلامت و تناسب یکی فرد.
The state of being fit or in good physical condition.
- NOUN
example
معنی(example):
فیتنس او در اجرای او مشهود بود.
مثال:
Her fittiness was evident in her performance.
معنی(example):
آنها فیتنس او را با چندین آزمایش سلامت اندازهگیری کردند.
مثال:
They measured his fittiness with several health tests.
معنی فارسی کلمه fittiness
:
فیتنس، اصطلاحی برای بیان سطح سلامت و تناسب یکی فرد.