معنی فارسی footstall
B1وسیلهای برای قرار دادن پاها هنگام نشستن یا استراحت، معمولاً برای افزایش راحتی.
A device used to rest the feet while sitting or relaxing, typically to enhance comfort.
- NOUN
example
معنی(example):
او پایش را روی جا پای گذاشت در حالی که استراحت میکرد.
مثال:
She placed her foot on the footstall while resting.
معنی(example):
جا پای به راحتی و آسایش صندلی افزود.
مثال:
The footstall added comfort to the chair.
معنی فارسی کلمه footstall
:
وسیلهای برای قرار دادن پاها هنگام نشستن یا استراحت، معمولاً برای افزایش راحتی.