معنی فارسی frowstily
B1به معنای به آرامی و بیتحرک و به شکل خوابآلود.
In a manner that conveys drowsiness; lazily.
- ADVERB
example
معنی(example):
سگ به صورت بیتحرک روی کاناپه دراز کشیده بود و از بعدازظهر تنبل لذت میبرد.
مثال:
The dog lay frowstily on the couch, enjoying a lazy afternoon.
معنی(example):
او به طور خوابآلود صحبت کرد که بازتاب خستگیاش بود.
مثال:
She spoke frowstily, a reflection of her tiredness.
معنی فارسی کلمه frowstily
:به معنای به آرامی و بیتحرک و به شکل خوابآلود.