معنی فارسی glary

B1

ویژگی نورانی و خیره‌کننده، به طور خاص در مورد نور.

Having a harsh, dazzling brightness.

example
معنی(example):

چراغ‌های خیره‌کننده به چشمانم آسیب می‌زند.

مثال:

The glary lights hurt my eyes.

معنی(example):

او دربارهٔ انعکاس‌های خیره‌کننده در آب شکایت کرد.

مثال:

He complained about the glary reflections in the water.

معنی فارسی کلمه glary

:

ویژگی نورانی و خیره‌کننده، به طور خاص در مورد نور.