معنی فارسی imbosoming

B1

عمل آغوش گرفتن یا نزدیکی عاطفی به کسی.

The act of enclosing or embracing someone or something emotionally.

example
معنی(example):

عمل نزدیک‌تر در آغوش گرفتن دوستان می‌تواند پیوندهای قوی ایجاد کند.

مثال:

The act of imbosoming friends closer can create strong bonds.

معنی(example):

او در حمایت عزیزانش به ترس‌هایش نزدیک‌تر شده بود.

مثال:

She was imbosoming her fears in the support of her loved ones.

معنی فارسی کلمه imbosoming

: معنی imbosoming به فارسی

عمل آغوش گرفتن یا نزدیکی عاطفی به کسی.