معنی فارسی immerge

B2

به سطح آب یا به حالت قابل مشاهده آمدن.

To emerge; to come forth from a liquid or a surface.

example
معنی(example):

غواص بعد از اکتشاف از آب نمایان خواهد شد.

مثال:

The diver will immerge from the water after the exploration.

معنی(example):

زمانی که او شروع به ظهور کرد، جمعیت تشویق کرد.

مثال:

As she began to immerge, the crowd cheered.

معنی فارسی کلمه immerge

: معنی immerge به فارسی

به سطح آب یا به حالت قابل مشاهده آمدن.