معنی فارسی immerged
B1ظهور یا ظاهر شدن از یک محیط مانند آب.
Past tense of immerge; to have come forth from a liquid.
- VERB
example
معنی(example):
خورشید در پس کوهها پنهان شد.
مثال:
The sun immerged behind the mountains.
معنی(example):
ماهیها از اعماق آبها ظاهر شدند.
مثال:
The fish immerged from the deep waters.
معنی فارسی کلمه immerged
:
ظهور یا ظاهر شدن از یک محیط مانند آب.