معنی فارسی imperatively
B1به طور مستقیم و با قدرت، به گونهای که به عمل خاصی مجبور شود.
In a manner that expresses a command or is urgently necessary.
- ADVERB
example
معنی(example):
معلم به دانشآموزان گفت که به شکل امری رفتار کنند.
مثال:
The teacher told the students to behave imperatively.
معنی(example):
شما باید به وضعیت اضطراری به صورت امری پاسخ دهید.
مثال:
You must respond imperatively to the emergency situation.
معنی فارسی کلمه imperatively
:
به طور مستقیم و با قدرت، به گونهای که به عمل خاصی مجبور شود.