معنی فارسی inhibitive

B2

بازدارنده، به معنی متوقف کردن یا جلوگیری کردن، به‌ویژه در زمینه‌هایی مانند خلاقیت یا پیشرفت.

Serving to inhibit or restrain; preventing something from happening.

example
معنی(example):

قوانین سختگیرانه مانعی برای خلاقیت بودند.

مثال:

The strict rules were inhibitive to creativity.

معنی(example):

طبیعت بازدارنده او بیان ایده‌ها را دشوار کرده بود.

مثال:

Her inhibitive nature made it hard to express ideas.

معنی فارسی کلمه inhibitive

:

بازدارنده، به معنی متوقف کردن یا جلوگیری کردن، به‌ویژه در زمینه‌هایی مانند خلاقیت یا پیشرفت.