معنی فارسی intercessive
B1میانجیگر، مربوط به عمل دعا برای دیگران.
Relating to the act of interceding.
- ADJECTIVE
example
معنی(example):
طبیعت میانجیگر او او را به دوستی مورد اعتماد تبدیل کرد.
مثال:
His intercessive nature made him a trusted friend.
معنی(example):
اقدامات میانجیگرانه آنها امید را برای بسیاری به ارمغان آورد.
مثال:
Their intercessive actions brought hope to many.
معنی فارسی کلمه intercessive
:
میانجیگر، مربوط به عمل دعا برای دیگران.