معنی فارسی interpervading

B2

در حال نفوذ؛ به معنای پراکنده شدن در میان دیگر چیزها.

The act of spreading throughout something or being pervasive.

example
معنی(example):

عطرهای نفوذ کننده، هوای بازار را پر کردند.

مثال:

The interpervading scents filled the air at the market.

معنی(example):

تم‌های نفوذ کننده هنرمند در هر نقاشی مشهود بود.

مثال:

The artist's interpervading themes were evident in each painting.

معنی فارسی کلمه interpervading

: معنی interpervading به فارسی

در حال نفوذ؛ به معنای پراکنده شدن در میان دیگر چیزها.