معنی فارسی interstimulated

B1

وضعیتی که در آن اجزای مختلف به طور هم‌زمان و متقابل تحریک شده‌اند.

In a state where different components have been stimulated simultaneously and mutually.

example
معنی(example):

نورون‌ها در حین آزمایش تحریک متقابل شدند.

مثال:

The neurons were interstimulated during the experiment.

معنی(example):

افکار او با ایده‌های جدید مطرح‌شده تحریک متقابل شدند.

مثال:

Her thoughts were interstimulated by the new ideas presented.

معنی فارسی کلمه interstimulated

: معنی interstimulated به فارسی

وضعیتی که در آن اجزای مختلف به طور هم‌زمان و متقابل تحریک شده‌اند.