معنی فارسی interstitious
C1مربوط به یا دارای ویژگیهای فضای بین اجزا.
Relating to or characterized by the spaces between components.
- ADJECTIVE
example
معنی(example):
بافت بینفضایی از عملکردهای مختلف اندامها حمایت میکند.
مثال:
The interstitious tissue supports various organ functions.
معنی(example):
عناصر بینفضایی برای حفظ هموستاز ضروری هستند.
مثال:
Interstitious elements are crucial for maintaining homeostasis.
معنی فارسی کلمه interstitious
:
مربوط به یا دارای ویژگیهای فضای بین اجزا.