معنی فارسی lancinated

B1

زخمی که به وسیله لانس کردن یا بریدن ایجاد شده باشد.

Injured by being cut or pierced with a sharp object.

example
معنی(example):

او برای یک زخم لانسیده درمان شد.

مثال:

He was treated for a lancinated wound.

معنی(example):

برش‌های لانسیده به توجه فوری نیاز داشتند.

مثال:

The lancinated cuts required immediate attention.

معنی فارسی کلمه lancinated

: معنی lancinated به فارسی

زخمی که به وسیله لانس کردن یا بریدن ایجاد شده باشد.