معنی فارسی lancinating

B1

عمل لانس کردن، بریدن یا نفوذ کردن به شیء؛ اغلب در توصیف حرکات تیز و سریع.

The action of cutting or piercing sharply and swiftly.

example
معنی(example):

حرکت لانسیده تیغه گیرا بود.

مثال:

The lancinating motion of the blade was mesmerizing.

معنی(example):

او عمل لانسیده را در تکنیک خود نشان داد.

مثال:

She demonstrated the lancinating action in her technique.

معنی فارسی کلمه lancinating

: معنی lancinating به فارسی

عمل لانس کردن، بریدن یا نفوذ کردن به شیء؛ اغلب در توصیف حرکات تیز و سریع.