معنی فارسی noncontrolling

B1

غیر از آنکه بر دیگران تسلط داشته باشد یا بر رفتار آنها کنترل کند.

Not exerting control over others; allowing independence.

example
معنی(example):

او رویکردی غیرکنترل‌کننده به والدین دارد.

مثال:

She has a noncontrolling approach to parenting.

معنی(example):

مدیران غیرکنترل‌کننده به کارمندان خود قدرت می‌دهند.

مثال:

Noncontrolling managers empower their employees.

معنی فارسی کلمه noncontrolling

: معنی noncontrolling به فارسی

غیر از آنکه بر دیگران تسلط داشته باشد یا بر رفتار آنها کنترل کند.