معنی فارسی planlessly

B1

به طور نامنظم و بدون برنامه عمل کردن.

Acting in a manner without any plans or forethought.

example
معنی(example):

او بدون برنامه عمل کرد که باعث سردرگمی در تیمش شد.

مثال:

He acted planlessly, causing confusion among his team.

معنی(example):

او به طور ناگهانی و بدون برنامه تصمیم به نقل مکان به یک شهر جدید گرفت.

مثال:

She decided planlessly to move to a new city.

معنی فارسی کلمه planlessly

: معنی planlessly به فارسی

به طور نامنظم و بدون برنامه عمل کردن.