معنی فارسی splitted
B1تقسیم و شکستن چیزی به بخشهای کوچکتر.
Having been divided into parts; broken down.
- VERB
example
معنی(example):
چوب برای آتش تقسیم شد.
مثال:
The wood was splitted for the fire.
معنی(example):
او بار کاری را بین اعضای تیم تقسیم کرد.
مثال:
She splitted the workload among the team members.
معنی فارسی کلمه splitted
:
تقسیم و شکستن چیزی به بخشهای کوچکتر.