معنی فارسی sunsmitten
B1احساس یا حالت تحت تأثیر نور خورشید قرار گرفتن، معمولاً در اثر گذراندن زمان در خارج از خانه.
The impression or state of being influenced by sunlight, especially due to outdoor exposure.
- ADJECTIVE
example
معنی(example):
بعد از گذراندن یک روز در بیرون، احساس تابش آفتاب بر خود کردم.
مثال:
I felt sunsmitten after spending the day outside.
معنی(example):
او از زیبایی غروب آفتاب حس تابش آفتاب را احساس کرد.
مثال:
She was sunsmitten by the beauty of the sunset.
معنی فارسی کلمه sunsmitten
:
احساس یا حالت تحت تأثیر نور خورشید قرار گرفتن، معمولاً در اثر گذراندن زمان در خارج از خانه.