معنی فارسی unmeaning

B2 /ʌnˈmiːnɪŋ/

بی‌معنا؛ به حالتی اطلاق می‌شود که معنایی ندارد یا غیرقابل درک است.

Having no meaning; lacking significance.

adjective
معنی(adjective):

Having no meaning or significance

example
معنی(example):

این کلمه در آن زمینه بی‌معنا به نظر می‌رسید.

مثال:

The word seemed unmeaning in that context.

معنی(example):

نظرات او بی‌معنا بود و به بحث کمک نکرد.

مثال:

His comments were unmeaning and did not contribute to the discussion.

معنی فارسی کلمه unmeaning

: معنی unmeaning به فارسی

بی‌معنا؛ به حالتی اطلاق می‌شود که معنایی ندارد یا غیرقابل درک است.