slapdashes
شلخته، بیدقت و عجولانه انجام دادن کارها، بدون توجه به جزئیات.
slape
چرت یا خواب کوتاه و غیررسمی که معمولاً در طول روز گرفته میشود.
slaphappier
عبارتی برای توصیف حالتی که در آن شخصی احساس شادی و سرخوشی بیشتری دارد.
slaphappiest
حالت یا احساسی که فرد در آن احساس حداکثر شادی و سرخوشی دارد.
slappy
شخصیت یا وضعیتی که نشاندهنده شوخی یا سرگرمی و بیخیالی است.
slapsticky
شخصیت یا نوعی از کمدی که شامل حرکات فیزیکی خندهدار و غیرمنتظره است.
slare
سلا، به معنای صدای زناشویی یا نرمی خاصی در طبیعی بودن.
slart
اسارت، به معنای شروع یا آغاز یک موضوع یا فعالیت.
slarth
صدای ناگهانی یا تند که معمولاً با حوادث طبیعی همراه است.
slartibartfast
شخصیتی خیالی از ادبیات، که بهطور خاص به طراحی سیارات مشهور است.
slashy
برخورد یا حرکتی تند و قوی که به نظر جذاب میآید.
slashings
برشها یا خطهای عمیق که به صورت عمدی یا غیر عمدی بر روی یک سطح ایجاد میشود.
slask
نوعی لجن یا خاک مرطوب که معمولاً در شرایط بارانی ایجاد میشود.
slatch
نوعی قفل یا مکانیزم برای بسته نگه داشتن در یا دروازه.
slatches
چندین قفل یا مکانیزم مشابه برای نگهداشتن در یا دروازه.
slateful
مجموعهای از ایدهها یا مطالبی که به صورت منظم نوشته شده است.
slatelike
شبیه لوح، به معنای داشتن ویژگیهای ظاهری یا بافتی مشابه با سنگ لوح.
slatemaker
لوحساز، فردی که سنگ لوح را برای ساختن سقف یا اشیاء دیگر شکل میدهد.
slatemaking
ساخت لوح، فرآیند تهیه و شکلدهی سنگ لوح برای مصارف مختلف.
slateworks
کارگاههای لوح، مکانهایی که در آنها سنگ لوح استخراج و پردازش میشود.
slath
سلاط، نوعی مصالح ساختمانی سبک و بادوام.
slaty
سوتی، به معنای دارای ویژگیهای شبیه لوح.
slatier
نازکتر، به معنای داشتن کمیت یا ضخامت کمتر نسبت به یک چیز دیگر.
slatiest
نازکترین، صفتی که به کمترین ضخامت اشاره دارد.
slatify
نازک کردن، به معنای انجام عملی برای کاهش ضخامت یک شی.
slatified
نازکتر شده، به حالتی اشاره دارد که یک شی به خاطر اضافه کردن لایههای نازک تغییر کرده است.
slatifying
فرآیند نازک کردن، به معنای اقدام به نازکتر کردن چیزی.
slatiness
نازکی، اشاره به ویژگی نازک بودن و استفاده از لایههای نازک.
slatings
نقدها یا ارزیابیهای شدید درباره یک کار یا عملکرد.
slatish
نوعی بیعلاقگی یا عدم درگیری در یک موضوع یا بحث.
slatter
لکنت یا گرفتگی در گفتار، معمولاً به دلیل اضطراب.
slattered
ماضی از 'slatter', به معنای لکنت زدن.
slattery
تعریف یا مدح، عموماً به طریقی دلپذیر.
slatternish
به معنای ناشی از بینظمی، به ویژه در ظاهر و لباس، که نشاندهنده غفلت یا بیتوجهی است.
slatternness
وضعیت یا حالتی که به عدم دقت و بینظمی اشاره دارد.