saltiness
میزان نمک موجود در یک غذا یا مایع.
saltireways
حالت یا شیوه‌ای که در آن چیزی به صورت صلیب‌مانند است، معمولا در طراحی‌ها یا نقوش دیده می‌شود.
saltirewise
به شیوه‌ای که به جهات مختلف توجه کند، معمولاً در بحث‌ها و تجزیه و تحلیل‌ها.
saltish
کم و بیش شور، به طوری که مزه آن نمک می‌دهد.
saltishly
به شکلی که دارای طعم یا حس شور باشد، گاهی به شوخی یا لحن بیان اشاره دارد.
saltishness
حالت یا کیفیت شور بودن، معمولاً در طعم‌ها به کار می‌رود.
saltless
بدون نمک، معمولاً برای توصیف غذای بدون طعم یا بی‌مزه به کار می‌رود.
saltlessness
بی‌نمکی، عدم وجود نمک در غذا یا محیطی.
saltly
شور، به معنی وجود نمک در مزه یا ویژگی.
saltlike
شبیه نمک، اشاره به ویژگی‌های بصری یا طعمی که به نمک نزدیک است.
saltmaker
تولید کننده نمک، شخصی که نمک را تولید می‌کند.
saltmaking
تولید نمک، فرآیند استخراج و تولید نمک.
saltman
مرد نمک، شخصی که نمک را به فروش می‌رساند.
saltmouth
حس خشک و تلخی در دهان که بعد از مصرف بیش از حد نمک ایجاد می‌شود.
saltness
میزان نمک موجود در یک ماده مایع، معمولاً در مورد آب.
saltnesses
مجموعه‌ای از مقادیر نمکین بودن که در بیش از یک نمونه ممکن است دیده شود.
saltometer
ابزاری برای اندازه‌گیری میزان نمک در مایعات.
saltorel
اصطلاحی در زیست‌شناسی دریایی که به موجودات یا پدیده‌های نمکین اشاره دارد.
saltpetrous
خاکی که حاوی نمک پتاسیم می‌باشد و معمولاً در مکان‌های خاصی یافت می‌شود.
saltpond
استخر نمکی، جایی که آب دریا به دلیل تبخیر خورشیدی تبخیر شده و نمک باقی می‌ماند.
saltshaker
نمکدان، ظرفی برای نگهداری و پخش کردن نمک.
saltspoon
قاشق نمک، قاشقی کوچک برای اندازه‌گیری نمک.
saltspoonful
مقدار نمک که در یک قاشق نمک جا می‌گیرد.
saltsprinkler
وسیله‌ای برای پخش کردن نمک بر روی غذا.
saltweed
علف نمک، گیاهی که در مناطق نمک‌زار رشد می‌کند.
saltwife
همسر نمک، زنی که به جمع آوری نمک از دریا یا منابع طبیعی می‌پردازد، به ویژه در جوامع قدیمی که فعالیت‌های مربوط به نمک‌زدایی انجام می‌دهند.
saltwork
کارخانه نمک، محلی که در آن نمک از منابع طبیعی استخراج و تولید می‌شود.
saltworker
کارگر نمک، فردی که در فعالیت‌های مربوط به استخراج یا تولید نمک شاغل است.
saltworks
کارخانه‌های نمک، مجموعه‌ای از کارخانجات یا نقاطی که در آن‌ها نمک تولید می‌شود، اغلب نشان‌دهنده فعالیت‌های اقتصادی تاریخی هستند.
salubrify
سلامت بخشیدن، به معنای بهبود وضعیت سلامتی یا کیفیت یک محیط یا مکان است.
salubriously
به صورت سالم، به معنای ب نفع بهداشت و رفاه و بهبود سلامتی.
salubriousness
سلامتی، خوب بودن و مفید بودن برای سلامتی و رفاه جسمی یا روحی.
salubrity
سلامتی، خصوصیات خوب و مفید برای سلامتی و بهزیستی.
salubrities
ویژگی‌های مفید غذاها که به سلامتی کمک می‌کنند.
saluda
آغاز و یا پیشرفت با جملات و کاری به اصطلاح، سلام کردن.
salue
عمل سلام کردن، ابراز احترام یا جلب توجه.
salugi
احترام و حسن نیت در تعاملات اجتماعی.
salung
سالونگ، یک نوع ماهی که معمولاً در رودخانه‌ها و آب‌های شیرین یافت می‌شود.
salus
سالوس، الهه رومی سلامت که نماد تندرستی و خوشبختی است.
salutarily
به نحو مثبت و مفید برای سلامتی عمل کردن.