foxlike
شبیه به روباه، به ویژگیهای خاص این حیوان اشاره دارد.
foxproof
فاکسپروف، به معنای مقاوم در برابر حمله یا آسیبهای ناشی از روباه.
foxship
کشتی فاکس، به معنای یک کشتی خاص یا افسانهای.
foxskin
پوست سمور، پوستی نرم که به طور خاص از سمورهای وحشی به دست میآید.
foxskins
پوستهای سمور، مجموعهای از پوستهای به دست آمده از سمورها که در صنایع دستی کاربرد دارند.
foxtailed
دمسگی، صفتی برای توصیف چیزی که شبیه دم سمور است.
foxtongue
زبان سمور، گیاهی با برگهای خاص که به خاطر شکل و ساختارش شناخته شده است.
foxwood
چوب سمور، چوبی که از درختان خاصی به دست میآید و برای کاربردهای مختلف استفاده میشود.
fozy
فوژی، نوعی نوشیدنی خنک و گازدار که معمولاً در روزهای گرم مصرف میشود.
fozier
fozier به معنای دارای گرماتری است و برای توصیف اشیاء یا لباسهایی استفاده میشود که در برابر سرما بیشتر شما را گرم میکنند.
foziest
foziest به معنای بیشترین درجه گرما یا راحتی است و برای اشاره به اشیاء یا لباسهایی که در سردی احساس آرامش بیشتری میدهند، به کار میرود.
foziness
foziness به ویژگی گرمابخشی یا راحتی اشیاء یا لباسها اشاره دارد.
fozinesses
fozinesses جمع کلمه foziness است و به چندین ویژگی گرمابخشی اشاره دارد.
fplot
fplot به معنای ترسیم دادهها به صورت گرافیکی است و معمولاً در تحلیلهای علمی استفاده میشود.
fpm
fpm مخفف 'feet per minute' است که واحدی برای اندازهگیری سرعت جریان هوا است.
fpsps
fpsps، نوعی بازی ویدیویی که در آن بازیکن از دید اول شخص در یک محیط سهبعدی با دشمنان مبارزه میکند.
frab
فراب، حالتی از شادی یا شعف در موقعیتی خاص.
frabbit
فرابتی، به معنای شوخی یا خندهدار به گونهای که خشم یا ناراحتی کسی را برانگیخته نکند.
frabjously
فرابجوس، صفتی برای توصیف شادی یا نشاط شدید.
frabous
فرابوس، توصیفی برای چیزی زیبا و جذاب.
fracedinous
فرسدینوس، توصیفی برای مناظر یا آثار هنری فوقالعاده زیبا.
frache
هوا یا بو یا چیزی که تازه و پاک باشد.
fracid
محصولات غذایی که به دلیل گذشت زمان یا شرایط نامناسب خراب شده و غیرقابل خوردن هستند.
fract
شکسته یا بخشی از چیزی که به دو یا چند قسمت تقسیم شده باشد.
fractable
قابل شکستن، به معنای اینکه یک ماده میتواند به صورت قطعات کوچکتر تقسیم شود.
fracted
تکهتکه یا شکسته، به قطعات کوچکتر تقسیم شده است.
fracticipita
فرکتسیپیتا، شکلی از اجزاء که میتوانند از هم جدا شوند.
fractile
فرکتایل، الگو یا شکلهای تکرار شونده که معمولا در طبیعت مشاهده میشوند.
fractionalism
فرکشنالیسم، مکتبی هنری که بر استفاده از قسمتهای جداگانه به جای تمامیت تأکید دارد.
fractionalization
فرکشنالیزه کردن، فرآیند تقسیم یک دارایی به قسمتهای کوچکتر برای تسهیل مالکیت.
fractionally
به شکل جزئی، به مالکیت یا سرمایهگذاری در یک جزء کوچک اشاره دارد.
fractionary
فرکشناری، مربوط به تقسیم و استفاده از قسمتهای کوچک در سرمایهگذاری یا مالکیت.
fractionation
فراکسیونسازی، فرایندی است که در آن یک مخلوط به اجزای مختلف خود جداسازی میشود.
fractionator
فراکسیونر، دستگاهی است که برای جداسازی اجزای یک مخلوط با استفاده از فرایند فراکسیونسازی طراحی شده است.
fractioned
فراکسیون شده، به معنای جداسازی یک مخلوط به اجزای مختلف است.
fractioning
فراکسیون کردن، عملی است که در آن یک مخلوط به اجزای مختلف خود جداسازی میشود.
fractionisation
فراکسیونسازی به معنای جداسازی اجزا بر اساس خواص مختلف آنها است.
fractionise
فراکسیون کردن به معنای جداسازی اجزا در یک مخلوط است.
fractionised
تقسیمبندی شده، فرآیند تقسیم یک ماده به اجزای کوچکتر برای تجزیه و تحلیل.