befingering
فرایند استفاده از انگشتان برای ایجاد بافت یا شکل در مواد.
befingers
افرادی که با انگشتان خود مادهای را شکل میدهند یا با آن کار میکنند.
befire
کنار گذاشتن یا از بین بردن سنتها یا قوانین قدیمی.
befist
به معنای رسیدگی به یک موضوع یا وضعیت به شکل فعال.
befittingly
به صورت متناسب و شایسته، مرتبط با شرایط یا موقعیت.
befittingness
شایسته بودن، کیفیت یا حالت مناسب بودن برای یک موقعیت.
beflag
پرچمدار کردن، به نمایش گذاشتن چیزی با استفاده از پرچم.
beflagged
پرچمدار شده، به نشانهای اشاره و نماد به چیزی داده شده است.
beflagging
عمل پرچمدار کردن، به نمایش گذاشتن یا علامتگذاری چیزی.
beflags
پرچمها، نشانههای نمادین یا ابزاری برای نشان دادن چیزی.
beflannel
فِلَنل کردن، پوشش دادن یا نرم کردن چیزی با پارچه نرم و گرم.
beflap
بال زدن یا تکان دادن چیزی به طور سریع و ناگهانی.
beflatter
تعریف و تمجید کردن از کسی برای جلب رضایت یا به دست آوردن چیزی.
beflea
از بین بردن شپش یا موجودات موذی دیگر از حیوانات یا خود.
befleaed
عمل ضد شپش کردن یا از بین بردن شپش از یک حیوان.
befleaing
فرآیند از بین بردن شپش یا موجودات موذی دیگر از یک حیوان.
befleas
بخوردن یا آغشته شدن به کک، به معنای انتقال یا آلودگی به این حشره از حیوانی به حیوان دیگر.
befleck
لکهدار کردن یا آغشته کردن به مواد رنگی یا غیره.
beflecked
پر از لکه یا نشانههای رنگی، معمولاً در مورد سطحی که آغشته به چیزی است.
beflecking
عمل لکهدار کردن، مخصوصاً با رنگ یا مادهای خاص.
beflecks
نسخه جمع و مفرد از فعل لکهدار کردن، معمولاً در کاربردهای غیررسمی.
beflounce
به معنای افزودن جنبهای زینتی یا لباسی به چیزی، معمولاً به شکل حاشیه یا پرچم.
beflour
پاشیدن آرد بر روی سطح برای جلوگیری از چسبندگی هنگام ورز دادن یا شکلدهی خمیر.
beflout
نادیده گرفتن یا سرپیچی از قانون یا منطق.
beflowers
جامعهای از گلها که در فصل خاصی شکوفا میشود.
beflum
سکوت کردن یا کم کردن صدا.
befluster
بلافاصله تحت تأثیر قرار گرفتن و نتوانستن فکر کند یا عمل کند؛ در وضعیتی سردرگم و بهتزده.
befoam
کف کردن یا ایجاد فوم بر روی یک سطح، معمولاً در نتیجه حرکات مایع.
befoolable
قابل فریب دادن یا فریب خوردن، به آسانی تحت تأثیر قرار گرفتن.
befoolment
عمل فریب دادن یا فریب خورده شدن، شرایطی که در آن فرد فریب خورده.
befop
شاداب کردن یا به هیجان آوردن؛ عموماً با فعالیتهای اجتماعی و سرگرمی.
beforehandedness
عمل یا حالت آمادهسازی یا پیشبینی برای یک کار یا رویداد قبل از وقوع آن.
beforeness
پیشینگی، مربوط به زمان قبل از یک واقعیت یا رویداد.
beforesaid
پیشتر گفته شده، به چیزی که قبل از این ذکر شده است.
beforested
تشکیل شده قبل از یک زمان خاص، به معنای برنامهریزی یا ترتیبی که قبلاً انجام شده است.
beforetime
زمانهای گذشته، به معنی زمانی که قبل از اکنون اتفاق میافتاد.
beforetimes
زمانهای قدیم، مربوط به دورههای تاریخی گذشته.