beclasps
به هم clasp کردن یا بستن چیزی با هم، معمولاً به‌طور نرم و ملایم.
beclatter
صدا کردن، معمولاً به‌دلیل سقوط یا برخورد اشیاء به هم.
beclaw
چنگ زدن یا چنگ زدن چیزی با ناخن یا چنگال، معمولاً برای دسترسی به چیزی.
beclip
به هم چسباندن یا ضمیمه کردن چیزها با استفاده از کلیپ یا مشابه آن.
becloak
پوشاندن یا پنهان کردن چیزی با استفاده از یک پوشش یا مانع.
becloaked
پوشیده شده، معمولاً به‌طور کامل یا با جنبه‌ای از راز و جاذبه.
becloaking
پنهان کردن یا کتمان کردن یک چیزی به ویژه هویت یا وضعیت.
becloaks
به عمل پنهان کردن یا کتمان کردن چیزی اشاره دارد.
beclog
به عمل مسدود کردن اشاره دارد، به ویژه در مورد لوله‌ها یا مسیرهای آب.
beclogged
وضعیتی که در آن یک سیستم یا مسیر به دلیل موانع یا زباله‌ها غیرقابل عبور می‌شود.
beclogging
عملی که در آن یک سیستم یا مسیر به تدریج مسدود می‌شود.
beclogs
به عمل مسدود کردن اشاره دارد که می‌تواند به صورت مکرر اتفاق بیفتد.
beclose
نزدیک بودن، به معنای بودن در فاصله‌ای کم یا داشتن ارتباط عاطفی نزدیک با کسی.
beclothe
در پوشاندن یا لباس پوشاندن به کسی یا چیزی.
beclothed
به معنای پوشانده شده با لباس یا پارچه.
beclothes
عمل پوشاندن چیزی یا کسی با لباس.
beclothing
فرایند یا عمل پوشاندن.
beclout
نفوذ یا قدرت تأثیرگذاری بر دیگران.
beclown
به تمسخر گرفتن خود، احمق نشان دادن خود به منظور سرگرم کردن دیگران.
beclowned
احساس کردن به تمسخر رفتن، به شکل غیرمستقیم نشان دادن افکار یا رفتار احمقانه.
beclowning
عمل به تمسخر گرفتن خود به منظور سرگرم کردن دیگران یا خود.
beclowns
فعل به تمسخر گرفتن خود، اغلب با هدف سرگرمی دیگران.
becluster
خوشه‌بندی کردن یا جمع کردن موارد مشابه در یک گروه.
becobweb
به تارها و گرد و غبار پوشیده شدن، به خصوص در مکان‌های غیرقابل دسترس.
becoiffed
به معنای آرایش یا حالت دادن به موها به شیوه‌ای خاص است.
becollier
به معنای استفاده از یقه و حالت دادن به لباس‌ها به فرم خاص است.
becolme
به معنای تبدیل شدن به چیزی جدید یا رشد در یک زمینه مشخص است.
becolor
به معنای رنگ‌آمیزی یا به کار بردن رنگ در برخی اشیاء است.
becombed
به معنای شانه کردن یا مرتب کردن موهاست.
becomed
به معنای تبدیل شدن به چیزی یا در معرض تغییر قرار گرفتن است.
becometh
شکل قدیمی فعل 'شدن' که به معنای تبدیل شدن یا تغییر حالت به کار می‌رود.
becomingly
به معنای مناسب و شایسته، به ویژه در مورد رفتار یا لباس.
becomingness
کیفیت یا وضعیت شایستگی و تناسب.
becomings
فرآیند تبدیل شدن یا شکل‌گیری، مخصوصاً در مورد موجودات یا افراد.
becomma
یک ساختار گرامری یا نشانه که به نوعی علامت‌گذاری اشاره دارد.
becompass
به معنای در بر گرفتن یا احاطه کردن یک منطقه یا موضوع.
becompliment
به معنای تشکر کردن یا ستایش کردن از کسی یا چیزی به خاطر کارهای خوب و زیبا.
becoom
به معنای تبدیل شدن به چیزی که هدف یا آرزوی آن شخص است.
becoresh
به معنای تبدیل شدن به حالت بهتری از لحاظ مهارت یا وضعیت.
becost
به معنای هزینه بر بودن یا برآوردن مقدار مورد نیاز.