freir
سرخ کردن، روش پخت غذایی که در آن غذاها در روغن داغ یا چرب می‌شوند.
freyr
فریر، یکی از خدایان نورس که با باروری، کشاورزی و صلح مرتبط است.
freit
پذیرفتن، قبول کردن اشتباهات یا خطاها به عنوان قسمتی از خود.
freith
آرامش، احساس آرامش و رضایت ناشی از انجام کارهای خوب برای دیگران.
freity
اعتماد به نفس، حالتی که در آن فرد به خود و توانایی‌هایش اطمینان دارد.
fremd
بیگانه، چیزی که برای فرد آشنا نیست یا در دایره تجربه او قرار ندارد.
fremdly
دوستانه، به معنای رفتار محبت‌آمیز و خالصانه به ویژه به افراد ناآشنا است.
fremdness
احساس غریب بودن یا آشنا نبودن با یک موقعیت یا محیط.
fremescence
فوران، به معنای بروز ناگهانی یک ویژگی خاص یا تغییر در وضعیت.
fremescent
فوران‌وار، به معنای بروز رفتار یا ویژگی‌هایی که نشان‌دهنده فعالیت یا جنبش هستند.
fremitus
فوران، به معنای لرزش یا ارتعاشی که در حین معاینه پزشکی حس می‌شود.
fremituses
فوران‌ها، به معنای لرزش‌ها یا ارتعاشات مختلف که در معاینات پزشکی مشاهده می‌شوند.
fremontia
فریمونتیا، گیاهی از خانواده‌ی مالواست که بومی کالیفرنیا می‌باشد.
fremontodendron
فریمونتودندران، نوعی گیاه بومی کالیفرنیا با گل‌های زرد بزرگ است.
fremt
فریم‌ت، اصطلاحی که در برخی رشته‌ها و متون خاص به کار می‌رود.
fren
فِرِن، اصطلاحی غیررسمی برای دوست نزدیکی که با آن روابط صمیمی دارید.
frena
فِرِن، به بافت‌های نازکی اطلاق می‌شود که اعضا را به یکدیگر متصل می‌کند، به ویژه در دندانپزشکی.
frenal
فِرِنال، به هر چیزی مرتبط با فرِنَها اشاره دارد، به خصوص در دندانپزشکی.
frenatae
فرتنا، بافت‌های وصل‌کننده‌ای در بدن موجودات زنده است.
frenate
فرتنا کردن، به معنی محکم کردن بافت‌هاست.
frenched
فانتزی کردن، به معنی جدا کردن استخوان‌های بافت از گوشت است.
frenchen
فانتزی کردن، به معنای افزودن جلوه‌های هنری به یک شیء یا فضاست.
frenches
فانتزی‌ها، قطعات متنوعی از مواد غذایی هستند که برای زیبایی ظاهری آماده می‌شوند.
frenchification
فانتزی‌سازی، به روند پذیرش فرهنگ و روش‌های فرانسوی اشاره دارد.
frenchily
به روشی فرانسوی یا شبیه به فرانسوی، معمولاً در مورد زبان، رفتار یا مد.
frenchiness
حالت یا کیفیت فرانسوی بودن، معمولاً به مد یا فرهنگ اشاره دارد.
frenching
تبدیل یا ارتقاء چیزی به سبکی فرانسوی، ممکن است به مد یا غذا اشاره داشته باشد.
frenchism
عناصر یا جنبه‌هایی از فرهنگ، سبک یا زبان فرانسه.
frenchize
تبدیل کردن یا تطبیق دادن چیزی به سبک یا الگوی فرانسوی.
frenchless
عدم وجود یا فقدان عناصر فرانسوی، معمولاً در فرهنگ یا زبان.
frenchly
به طور فرانسوی، به روش یا سبک فرانسوی انجام دادن چیزی.
frenchness
ویژگی‌ها و خصوصیات که فرانسوی بودن را نشان می‌دهد.
frenchwise
در رابطه با فرهنگ یا روش‌های فرانسوی.
frenetical
فوق‌العاده پر انرژی و سریع، به طور مداوم در حال حرکت.
frenetically
به طور تحریک‌آمیز و با شتاب.
frenetics
وضعیت یا حالت سر و صدای زیاد و فعالیت‌های سریع.
frenghi
فرنگی، اصطلاحی در علم گیاه‌شناسی برای اشاره به یک نوع گیاه یا درخت است.
frenne
فرن در علوم پزشکی به ساختار یا فرایندی گفته می‌شود که در تشخیص اهمیت دارد.
frenula
فرنولا به نوارهای بافتی اطلاق می‌شود که اعضای بدن مانند لب و لثه را به هم متصل می‌کنند.
frenular
فرنولار به ویژگی‌ها و ساختارهای مرتبط با فرنولا اطلاق می‌شود.