frontomalar
فرونتومالار، مربوط به ناحیهای که در نزدیکی استخوان گونه واقع شده است.
frontomallar
فرونتومالارها، ساختارهایی که به ناحیهٔ جوشخوردگی استخوانهای پیشانی و گونه اشاره دارند.
frontomaxillary
فرونتومکسیلاری، مربوط به ناحیهٔ اتصال بین استخوان پیشانی و فک بالا.
frontomental
فرونتومنتال، مرتبط با ناحیهای که پیشانی و چانه را به هم مرتبط میکند.
frontonasal
فرونتوناگزار، مربوط به منطقهای که پیشانی و بینی به هم وصل میشوند.
frontoorbital
منطقهای که در قسمت جلویی و اطراف orbital قرار دارد و به حرکات چشم مرتبط است.
frontoparietal
ناحیهای در مغز که بین قسمت جلویی و قسمت پاریتال قرار دارد و با پردازش اطلاعات حسی مرتبط است.
frontopontine
مسیرهایی در مغز که بین لوب پیشانی و پونز ارتباط برقرار میکنند.
frontosphenoidal
منطقهای در جمجمه که در نزدیک نقطه اتصال فرونتال و سفنوید قرار دارد.
frontosquamosal
دوختی که قسمتهای پیشانی و اسکواموس جمجمه را بهم متصل میکند.
frontotemporal
ناحیهای در مغز که بین لوب پیشانی و لوب تمپورال قرار دارد و با فرآیندهای شناختی مرتبط است.
frontozygomatic
دوخت جمجمهای که استخوان پیشانی را به استخوان زایگوماتیک متصل میکند، در ناحیه صورت قرار دارد.
frontpiece
قسمت جلویی یک کتاب، اشیاء یا هر نوع نمایشگاه که معمولاً طراحی شده و قابل مشاهده است.
frontsman
کسی که به نمایندگی از یک گروه یا تیم به جلو میرود و در دید عموم قرار میگیرد.
frontspiece
قسمت جلویی یک کتاب یا آلبوم که معمولاً شامل نام یا تصویر مهمی است.
frontspieces
صفحات جلویی چندگانه که به طور خاص در کتابها یا آلبومها طراحی شدهاند.
frontstall
یک دکه یا غرفه در قسمت جلویی یک بازار یا نمایشگاه که معمولاً برای فروش کالاها استفاده میشود.
fronture
پیشانی ساختمان، نمای جلویی، جایی که در آن بیشتر توجه مردم جلب میشود.
frontwise
به سمت جلو، به گونهای که جلو به سمت بیرون باشد.
froom
مسیر دورافتاده، جادهای که کمتر مورد استفاده قرار میگیرد.
froppish
نازک، پر ادای، ظاهراً مرتبط با احساسات خوشایند.
froren
یخزده، به حالتی از برودت دما که منجر به یخ زدن میشود.
frory
فروری به روزی گفته میشود که هوای سرد و برفی دارد و معمولاً با احساس نشاط همراه است.
frosk
فروسک به نوعی موجود خیالی یا جانور گفته میشود که در افسانهها و داستانهای تخیلی وجود دارد.
frostation
فروستیشن به حالتی اشاره دارد که در آن دما به قدری کاهش مییابد که آب منجمد میشود.
frostbird
پرندهای خیالی یا افسانهای که معمولاً با برف و سرما مرتبط است.
frostbit
یخزدگی به آسیبهایی گفته میشود که به علت سرمای شدید به پوست و بافتهای زیرین وارد میشود.
frostbiter
موجودی خیالی که در افسانهها به عنوان حادثهای هشداردهنده در دماهای پایین شناخته میشود.
frostbites
سرمازدگی، آسیب به پوست و بافت زیرین که به علت قرار گرفتن در معرض سرمای شدید ایجاد میشود، معمولاً در نواحی باز بدن مانند انگشتان، گوشها و بینی اتفاق میافتد.
frostbiting
عمل ایجاد سرمازدگی، جایی که آسیب به پوست و بافتهای زیرین به دلیل سرمای شدید رخ میدهد.
frostbound
محاصره شده توسط سرما یا یخ، به معنای کاملاً تحت تأثیر قرار گرفتن به وسیله سرما.
frostbow
قوس سرما، پدیدهای نوری در جو که در شرایط خاص آب و هوایی سرد ایجاد میشود.
frosteds
شیرینیهای با روکش یخی یا خنک که معمولاً در دسرها استفاده میشود.
froster
دستگاهی برای انجماد سریع مواد غذایی.
frostfish
ماهی یخزده، نوعی ماهی که در آبهای سرد زندگی میکند و به دلیل طعم و بافت خاص خود شناخته میشود.
frostfishes
ماهیهای یخزده، گونههای مختلف از ماهیهایی که در مناطق سرد زندگی میکنند.