imbased
احساس خاص یا متفاوت بودن تحت تأثیر رفتار یا شرایط خاص.
imbastardize
آسیب رساندن به ارزش یا اعتبار چیزی به خاطر عوامل منفی.
imbat
شکست دادن و پیروزی بر حریف در یک مسابقه یا رقابت.
imbathe
خوابیدن یا آرامش در یک مکان خاص، به ویژه در نور خورشید.
imbauba
نوعی درخت که در مناطق گرمسیری رشد میکند و دارای کاربردهای مختلف است.
imbe
نوعی میوه با طعم شیرین که معمولاً در فصلهای گرم میرسد.
imbecilely
بصورت احمقانه، به طریقی که نشاندهنده نادانی یا عدم تفکر باشد.
imbecilic
احمقانه، مربوط به احمقها یا نشاندهنده نادانی.
imbecilitated
احمق شده، نشاندهنده این است که فرد به دلیل تأثیرات خاص نادان شده است.
imbecility
احمق بودن، نادانی یا عدم درک؛ رفتار یا ویژگی فردی که نادان باشد.
imbellic
امامبلیک به معنای ناپختگی و غیرجدی بودن در رفتار و کردار است.
imbellious
امامبیلی به معنای متمرد و سرکش بودن است.
imber
بیخیال به معنای عدم توجه به جزئیات یا مشکلات است.
imberbe
بیخیال به معنای بیفکری و عدم نگرانی درباره موضوعات است.
imbesel
بیمحتوا به معنای عدم محتوا و کیفیت در صحبت است.
imbiber
نوشنده به معنای کسی است که اغلب نوشیدنی مصرف میکند.
imbibers
نوشندگان به افرادی اطلاق میشود که نوشیدنی مینوشند، خصوصاً در یک محیط اجتماعی.
imbibitional
وقتی به ویژگیهای جذب آب در مواد اشاره میشود، به حساب و کتابهای مربوط به فرایند جذب آب در یک ماده اشاره دارد.
imbibitory
به شرایط یا ویژگیهایی اطلاق میشود که به جذب مایعات مربوط میشود.
imbirussu
یک نوع درخت یا درختچه است که به ویژه در نواحی گرمسیری یافت میشود و خواص دارویی دارد.
imbitter
به فرآیند تبدیل چیزی به طعمی تلخ یا منفی اطلاق میشود.
imbittered
وصف حالتی است که فرد به دلیل تجارب منفی احساس تلخی میکند.
imbitterer
شخصی که به دلیل تجربیات منفی یا ناامیدی، روحیه یا نگرش منفی پیدا کرده است.
imbittering
عمل یا فرآیند دلسرد و تلخ کردن یا ایجاد احساس تلخی در دیگران.
imbitters
افرادی که به خاطر ناامیدی یا تجربیات منفی، جهان را با تلخی میبینند.
imblaze
به معنی شعلهور کردن یا درخشان کردن، معمولاً به نور یا آتش.
imblazed
شعلهور یا درخشان شده، به خصوص در مورد نور یا آتش.
imblazes
شیوهای از ابراز احساسات شدید، به ویژه در شرایط ناراحتکننده یا غیرمنتظره.
imbody
تجسم بخشیدن به احساسات، ایدهها یا روحیات در یک فرم قابل رؤیت.
imbodied
به وجود آمدن یا تجسم یافتن در شکل معین یا مشخص.
imbodies
تجسم کردن به معنای به تصویر کشیدن جنبهای از زندگی یا یک ایده.
imbodying
عمل تجسم بخشیدن به چیزی در عمل یا هنر.
imbodiment
تجسم، نمونهای بارز از یک مفهوم یا ویژگی که به وضوح نمایانگر آن است.
imbolden
شجاع کردن، تقویت روحیه شخصی برای انجام عمل یا مواجهه با چالش.
imboldened
شجاعت داده شده یا تقویت شده، به معنای داشتن اعتماد به نفس بیشتر در انجام فعالیتها.
imboldening
به معنای فرایند یا اقدام به شجاع کردن یا افزایش اعتماد به نفس.