introductress
معرفیکننده، زنی که دیگران را به یک جمع معرفی میکند.
introfaction
عملی که در آن فرد به خودشناسی و کشف درونی میپردازد.
introfy
عمل فکر کردن به افکار یا ایدهها قبل از بیان آنها.
introfied
حالت فردی که به افکار درونی خود پرداخته و دروننگر شده است.
introfier
شخصی که به دیگران کمک میکند تا به افکار خود پی ببرند و آنها را بیان کنند.
introfying
تعریف کامل به فارسی: معرفی کردن، به معرفی کردن موضوع یا فردی در یک گفتار یا نوشتار اشاره دارد.
introflex
تعریف کامل به فارسی: اینتروفلکس به انعطاف یا تغییر شکل در ساختار یا رفتار اشاره دارد.
introflexion
تعریف کامل به فارسی: اینترفلکسیون به تغییر شکل یا تغییر معنای کلمات بر اساس قواعد خاص زبان اشاره دارد.
introgressant
تعریف کامل به فارسی: اینتروگرسانت به گونهای اشاره دارد که ویژگیهای ژنتیکی را از یک گونه به گونه دیگر منتقل میکند.
introgressive
تعریف کامل به فارسی: اینتروگرسیو به فرآیند یا ویژگی که شامل جریان ژنتیکی از یک گونه به گونه دیگر است، اشاره دارد.
introinflection
تعریف کامل به فارسی: اینتراینفلکسیون به تغییرات در سطح صرف یا ساختمان زبان اشاره دارد.
introitus
ورود، به معنای تنها یا عمومی، به ورودی یا نقطه شروع یک ساختار به ویژه در آناتومی.
introjective
درونجنجی، به معنای ادغام یا در نظر گرفتن احساسات و ویژگیهای دیگران به عنوان بخشی از خود.
intromissibility
قابلیت پذیرفتن یا نفوذ اطلاعات یا دادهها در نظام حقوقی یا مفهومی.
intromissible
قابل پذیرش، به معنای اینکه در یک بافت خاص میتواند مورد تایید باشد.
intromissive
پذیرفتهشده، به معنای اینکه برنامهریزی یا سازگاری در یک فرایند خاص ممکن است.
intromit
وارد کردن، به معنای پذیرش یا معتبر کردن یک نظر یا احساس.
intromits
وارد کردن یا درگیر شدن در یک بحث یا گفتگو.
intromitted
عمل وارد کردن یا درگیر کردن در یک بحث را انجام داده است.
intromittent
توصیف کننده ویژگی یا کیفیت وارد کردن ایدهها یا نظرات.
intromitter
شخصی که ایدهها یا نظرات خود را وارد مکالمات و بحثها میکند.
intromitting
عمل وارد کردن یا درگیر شدن در یک بحث را در حال حاضر انجام میدهد.
intropression
درونفشاری، حالتی است که فرد احساسات و تفکرات خود را در درون خود حفظ میکند و نمیتواند آنها را بروز دهد.
intropulsive
درونرانش، حالتی است که فرد به سمت درون و تفکر خود متمایل میشود و از تعاملهای اجتماعی دوری میکند.
intropunitive
درونمجازاتی، حالتی است که فرد به خود نسبت به اشتباهات و نقصهایش انتقاد میکند.
introreception
دروندریافت، فرایند درک و فهم احساسات و افکار درونی فرد است.
introrsal
درونپشتی، به سمت درون یا بخشی از بدن اشاره دارد که به سمت مرکز بدن متمایل است.
introrsely
بهصورت درونپشتی، اشاره به حرکتی دارد که به سمت درون و مرکز میرود.
introscope
انتروسکوپ، ابزاری پزشکی است برای بررسی و مشاهده بخشهای داخلی بدن، به ویژه دستگاه گوارش.
introsensible
خودآگاه درباره حسها و احساسات خود، قادر به درک و تشخیص آنها.
introsentient
خودآگاه درباره وجود و احساسات درونی، قابلیت درک و توصیف آنها.
introspectable
قابل تأمل و تفکر، به گونهای که بتوان به درک عمیقتری از افکار و احساسات دست یافت.
introspectible
قابل تأمل و بررسی، به گونهای که بتوان به درک عمیقتری از رفتار یا افکار دست یافت.
introspectional
مرتبط با تأمل و خودشناسی، به کار رفتن روشهایی برای بررسی افکار و احساسات.
introspectionism
دروننگری، مکتبی فلسفی که به بررسی و مطالعه تجربیات داخلی و احساسات ذهنی میپردازد.
introspectionist
دروننگر، فردی که به بررسی افکار و احساسات داخلی خود میپردازد.