overpurchase
خرید کردن بیشتر از حد نیاز، به ویژه در شرایط خرید.
overpurchased
به معنی خریداری شده بیشتر از حد نیاز.
overpurchasing
عمل خرید کردن بیش از حد نیاز، که می‌تواند به مشکلات اقتصادی منجر شود.
overput
زیاد تولید کردن، بیشتر از مقدار نیاز تولید کردن.
overqualify
بیش از حد صلاحیت داشتن برای یک شغل یا موقعیت.
overqualification
وضعیتی که فرد برای شغفیا موقعیتی بیش از حد توانمندی یا مدرک دارد.
overqualifying
عمل زیادی صلاحیت داشتن برای یک شغل یا موقعیت.
overquantity
مقدار زیاد از حد یک چیز.
overquarter
عبور کردن از یک چهارم سناریو یا برنامه زمان‌بندی.
overquell
سرریز کردن یا فراوانی غیر قابل کنترل یک چیز، مانند آب یا احساسات.
overquick
بیش از حد سریع، در اشاره به عملی که به طور ناگهانی یا بدون فکر انجام می‌شود.
overquickly
بیش از حد سریع، در اشاره به انجام عملی به صورت سریع و غیر عمد.
overquiet
بیش از حد ساکت، در اشاره به جوی که در آن صدا به طور قابل توجهی کاهش یافته یا ناپدید شده است.
overquietly
به طور بیش از حد آرام، در اشاره به نحوه بیان یا رفتار.
overquietness
سکوت یا آرامشی که به صورت غیر طبیعی زیاد است.
overrace
بیشتر از حد معمول در یک مسابقه شرکت کردن.
overrack
بیش از حد معمول بر روی چیزی قرار دادن.
overrake
بیشتر از حد معمول در یک فعالیت جمع آوری کردن.
overraked
بیش از حد معمول در یک فعالیت جمع آوری شده است.
overraking
عمل جمع‌آوری بیش از حد، که ممکن است عواقب منفی داشته باشد.
overraness
حالت یا ویژگی بیش از حد بودن در یک مورد خاص.
overrange
حالتی که در آن مقدار اندازه‌گیری شده فراتر از محدوده تعیین شده باشد.
overrank
برتر کردن یا بالاتر قرار دادن در رتبه یا مقام.
overrankness
وضعیتی که در آن یک گروه یا نوعی به طور غیرمعمول در بالاترین رتبه‌ها قرار می‌گیرد.
overrapture
حالت سرور وصف‌ناپذیر و شگفتی فوق‌العاده.
overrapturize
باعث ایجاد احساس شگفتی و سرور زیاد در دیگران شدن.
overrash
حالت یا ویژگی عمل کردن بدون فکر و بی‌احتیاطی.
overrashly
به طور افراطی و بدون فکر یا احتیاط کافی عمل کردن.
overrashness
ویژگی یا حالت انجام کار به طور افراطی و بدون دقت.
overrational
بیان یا توضیحی که بیش از حد به منطق وابسته است و احساسات را نادیده می‌گیرد.
overrationalization
تلاش برای توجیه یا توضیح یک وضعیت به طور مضاعف منطقی و بی‌احساس.
overrationalize
عملی که در آن احساسات یا وضعیت‌های عاطفی بیش از حد به شیوه‌ای منطقی تفسیر می‌شوند.
overrationalized
توصیف وضعیتی که در آن تفکر یا استدلال به طور افراطی منطقی و بی‌احساس است.
overrationalizing
تحلیل بیش از حد یا منطقی کردن احساسات و شرایط به گونه‌ای که ممکن است به فرایند تفکر غیر ضروری منجر شود.
overrationally
فردی که به شکل بیش از حد منطقی عمل می‌کند و ممکن است شهود و احساسات را نادیده بگیرد.
overraught
دچار تنش و اضطراب زیاد، به ویژه در یک محیط یا موقعیت خاص.
overravish
تأثیر گذاشتن بر کسی به طور بسیار شدید یا جذاب به طوری که آنها را به شدت تحت تأثیر قرار دهد.
overreacher
کسی که برای دست‌یابی به اهداف بزرگ تلاش می‌کند اما اغلب با ناکامی مواجه می‌شود.
overreachers
افرادی که به طور مکرر به دنبال اهداف غیرواقعی هستند و اغلب در این زمینه ناموفق می‌شوند.
overreachingly
به صورت بیش از حدی، به گونه‌ای که از حد معمول فراتر رود.